- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
وقتی عدو به روی تو شمـشیر میکشد از درد تـو تـمــام تـنـم تــیـر مـیکـشـد طـاقـت نـدارم این همه تنها بـبـیـنـمـت وقـتی که چلّه چلّه کـمـان تـیـر میکشد این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی پـای مـرا بـه بـازی تـقــدیـر مـیکـشـد ای قــاری هـمـیــشــهٔ قــرآن آســمــان کار تو جزء جـزء به تـفـسـیر میکـشد اینکه زِ هر طرف نفـست را گرفتهاند آن کوچه را به مسلخ تصـویر میکشد بـرخـیـز! ای امـام نـمــاز فـرشـتـههــا لـشکـر برای قـتل تو تـکـبـیـر میکشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روح والای عبادت به ظهـور آمده بود یا که عـبـداللَه در جـبهـهٔ نور آمده بود؟ کـربـلا بـود تمـاشـاگـر مـاهی کز مهـر یـازده لـیلهٔ قـدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگـری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود بـاغـبـان در ورق چهرهٔ گـرمـا زدهاش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفـحهٔ برجـسـتهٔ قـرآن کریم صحبتش معنی تورات و زبور آمده بود بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بسکه از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تـمـاشـای کـلـیم اللَه و طور آمده بود به طواف حـرم عـشـق ز آغـوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ تو به فکر بچهها، زنها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه این خانه مأمنیست که زهراست صاحبش چـادُر سـیاه او به همه هست جـانپـناه شویـنـدهتر ز آب بهـشـتیست گـریهها گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست در بین روضه میکـشد او همره تو آه امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـمهـا یک روز میشـود خودش از کـریمها طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا آهی که میکشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود باید برای خود جگری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آمــادهام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن یك نـیـزهای نماند دفـاع از عـمو كنم؟ آمـادهام كه دست دهـم پـای حـنجـرت تیر سه شعبهای بخورم جای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روضههای شب پنجم چقدر جانکاه است سیـنهزنها، حـسـنیها شب عبدلله است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
عشق یادگاری از روزگار زینب است صبر هر کجا که هست وامدار زینب است اخـتیار دهر در اخـتـیار زینب است اقـتـدار شیعـه از اقـتدار زینب است خوش به حال هرکه از دست او دوا گرفت از عـقـیلة العـرب اذن کـربلا گرفت زینب آفـتابی از آسمان مرتضیست جلوهای تمام از شرم و عفت و حیاست راوی غـریـبیِ لالـههـای بینـواست کربلا به لطف او تا همیشه کربلاست با کلام محکـمش کار یک سپاه کرد روزگار شام را خـطبهاش سیاه کرد شکر حق که روز و شب در پناه زینبیم شکـر حق که دائماً روبهراه زیـنـبیم جان نـثار کـوچکی در سپاه زیـنـبیم ما فـدای مـکـتب سـرخ مـاه زیـنـبیم زینت پدر شدن این مقام زینب است کـوهپـایهایم ما، کوه نام زینب است پشت بر رُخِ پُر از، کینۀ زمانه کرد گیسوان کودکان را نِشَست و شانه کرد یک نگاه مملو از عشق خواهرانه کرد سوی قتلگه دوتا دستهگل روانه کرد پیش مـادر عـاقـبت، آه رو سفـید شد دخـتر شـهـید بود، مـادر شـهـیـد شد گفت جان فـاطمه، جان من فـدای تو گفت بچـههای من، نذر بچههای تو گفت مردهام مگر! بنگرم عزای تو ای تمام هستیام، هستیام بهپای تو گفت و بعد از آن دگر رفت از برابرش تا نـبـیند عـاقـبت، خجـلتِ برادرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
کــربـلا چـشـم بـه راهِ زیـنـب آمــده وقــت ســــپـــاهِ زیـنـب مثل خـورشـیـد به تابندگیاش این دو هـستند همه زندگیاش مـیچـکـد عـشـق ز آه زیـنـب ایـن دو سـرونـد سـپـاه زیـنب عشق را تا که تک و تنها دید تکـیه بر نـیـزۀ غـربت را دید گـفـت غـم را به دلت راه مده به لـبت فـرصـت یـک آه مـده عهد و پیمان من از یادت رفت؟ نوجـوانان من از یادت رفت؟ نـــوجــوا نــنــد ولــی دلـــداده بـه حـسـیـن بـن عـلـی دلــداده پـیـش عـبـاس، سیـاهی لشکـر هـر دو قــربــانِ عـلـیِ اکـبـر هـر دو تا حـیـدری و کـرارند از دلت کـاش غـمـی بـردارند هر دو از عشق سبکبار شدند جــلـوۀ جـعـفــر طـیـار شـدنـد من و وابـستگی غـیری نیست زندگی بیتو در آن خیری نیست جسم را فارغِ از جان میکرد عشق را راهیِ مـیدان میکرد بـاز در دل هـیـجـانهـا افـتـاد نـام حـیـدر بـه زبـانهـا افـتـاد از هـــیـــاهــوی دو آقـــا زاده تـرس بر کـوفـه و شـام افـتاده کـیـنه اما ز عـلی اوج گـرفت تیرها سمت گـلـو موج گرفت نـیــزه افـتـاد بـه جـانِ هـر دو ضرب شد پیکر هر دو، بر دو سنگها پـر زده بر دامنشـان نیـزهها کـاشـته شد در تنشان تا حـسین آن دو گل پرپر بُرد زینب از خیمه تکان خورد؟ نخورد! در دل عرش، مقرّب شده است اینچنین است که زینب شده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
رضایِ توست رضایِ خدایِ این دو نفر خداست شاهدِ حالِ رضایِ این دو نفر همین که قـصدِ فـدایـیِ تو شـدن دارنـد هـزار مـرتـبه جـانـم فـدایِ این دو نفر تو در عبایِ خودت دیدهای هزار اکبر به من نمیرسـد آیا بـلایِ این دو نفر؟ سکوت کردی و حال رضایتت پیداست دعات بدرقه شد در قـفـایِ این دو نفر دو نسلِ حیدر و جعفر به معرکه زدهاند مـلائـکانـد تـمـام قُــوایِ این دو نـفـر یکی زده به یَسار و یکی زده به یمین غرور میچکد از ماجرایِ این دو نفر به ناگه از همه سو سیلِ تیغ و تیر آمد شکست در نظرِ من صدایِ این دو نفر اگر چه در پِیِ آنـان به معـرکه زدهای محال شد که بـبـینی شفـایِ این دو نفر ز دور دیــدهام آخـر بـه دسـت آوردی تو عـاقـبت بـدنِ نـخ نـمایِ این دو نفر بـرون ز خـیـمه نیـایـم برایِ دیـدنشان اگر چه پَر زده قـلـبم برایِ این دو نفر چه اقـتـدایِ شـریـفی به رأسِ تو دارند به نیزه شد سرِ از تن جدایِ این دو نفر
: امتیاز
|
مدح و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
وا میشود سمت سـعـادت بـال هر دو جبریل غبطه میخورد بر حال هر دو با یک قـسـم هم کـار هـر دو راه افتاد یک راهکـاری داد مـادر، مال هر دو بـیـرون نـشد از خـیـمـه اما راه افـتـاد بـا پـای دل تـا مـعـرکه دنـبـال هـر دو از فرط شور و شوق جانبازی، گل انداخت با اذن رفتن صورتِ خوشحالِ هر دو بـر یـاری مـولا کـمـر بـسـتـنـد وقـتـی شـد چـادر اُمُّ الـمـصـائب شـال هر دو بـا سـالهـای دیـگــرشـان فــرق دارد تقـدیرِ با خـون شـسـتـۀ امـسال هر دو دلـشـورۀ خـلخـال پای دخـتری هـست در سـیـنـۀ از غـصـه مـالامالِ هـر دو از میـمـیـنه تا میسره هر جا که رفـتند سـرنـیـزه میآمـد به اسـتـقـبال هـر دو تـیـر و کـمـان دنـبـال اقـمـارالمنـیرهند خیلی زمان بردهست استـهـلال هر دو محکم زمین خوردند هر دو مثل زهرا بر خاک صحرا نقشی از تمثال هر دو حتی حـسـین بن علی هم گریه میکرد از معـرکه تا خـیـمه بر احوال هر دو تـا غُـصـۀ شــرمـنـدگـی آقــا نـگـیــرد مــادر سـراغ بـچـههـایـش را نـگـیـرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حبیب بن مظاهر
از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا عـلی همیشه دهـانش معـطر است در وصف او کـتاب فـراوان نـوشـتهاند دیگر نوشتهاند که این مرد، دیگر است در آسـیاب کـوفه نکـردهست مو سـفـید او پـیـر پـای مـنـبـر اولاد حـیـدر است بر دست اگر که نیـزه بگـیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمـشـیر آمدند حق داشـتـند، جبهـهشان نابـرابر است! تـیغ از غـلاف خـویش اگر در بـیاورد تنها خودش به منـزلۀ چند لشکـر است با تیغ در غلاف، به میدان قـدم گذاشت گفت آنکه پای پس کشد از مرد کمتر است حـاشـا نـفـس نـفـس بـزند پیـر کارزار! اینها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیـدنـد شـیر معـرکه دیگر کـبوتر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حر بن یزید ریاحی
مشعـلی در دست آمد راه را پـیدا کـند قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند ما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟ آه بگـذاریـد حـرّ، این آیه را معـنا کند او دلش را پیشکش آورد تا غیر از حسین از تمام دلخـوشیهای جهـان پروا کند آسمان کوتاه بود و میل پـروازش بلند خواست سمت بیکران بال و پرش را وا کند با دلش پیمان محکم بست تا با خون خود خیمۀ ایـمان خود را باز هم بـرپا کـند
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
ای انـتـظـارِ جـاری ده قـرن تا هـنوز بیتو غروب میشود این روزها هنوز اما هنوز چـشمِ جـهـانی به راه توست این جمعه آه میرسی از راه یا هنوز؟ با اشـتـیـاق رؤیـت تـو رو بـه آسـمـان هر چشم، خیره است ولی ابرها هنوز بـاران پـاک رحـمـتی و خاک میکشد هر لحظه انـتـظـار نـزول تو را هنوز تو وعـدهٔ خـدایی و جـاریست یـاد تو در خواهـش مکرّر هر «ربنا» هنوز در انـتـظـار جـمـعـهٔ تو نـدبـه میکـند نـاحــیــهٔ مــقــدسـهٔ کــربــلا هـــنــوز
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
هـرگـز نـمـیروم پـی دلــدار دیـگـری خار است در کـنار تو هر یار دیگری چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند بـر زانـویت مرا بـنـشـان بـار دیگـری خاری کشیدم از کف پا و دوباره رفت در پـای غـرق آبـلـهام خــار دیـگــری از کـوچهها که میگـذرم بـاز میرسـم با اضطـراب و گریه به بازار دیگری شلاق و ضرب سیلی و از حال من مپرس آزار دیـــدهام پــس از آزار دیــگـــری تنها به زخـم گـوشۀ چـشـمم نظـر نکن دارم کــنـار زخــم سـر آثــار دیـگـری حاشا نمیشـود اگر این چـشـمهای تار مانـده به زیر معـجـرم اسـرار دیگری از نیزه دیدهای چه گذشته است بر سرم بیفـایـده است نـزد تـو انـکـار دیگری بعد از کـشیـده ضربۀ بسـیار میخورم تا میخورم دوبـاره به دیـوار دیگـری خوب است این که آمدهای کم نمیشود از گـیــسـوی رقــیـۀ تـو تـار دیـگـری زخـم سرم شـمرده شد از زخـمهای پـا رو میکـنـم بـرای تو طـومـار دیگری زجر است مثل قنفذ و خولی مغیره است هر خار خـشک نائب مـسـمار دیگری حـالا کـه دیـر آمـدهای بـیـشـتـر بـمـان یعـنی زمـان به من بـده مقـدار دیگری همراه خود مرا ببر از این خرابه شهر امـشـب حـوالـهام نــده دیـدار دیـگـری جز آیۀ صلابت و توحید و صبر نیست در چـشـم کـوثـر تو نـوشـتـار دیگـری یک شهر یک طرف من غمدیده یک طرف جـز سیـلـیام نـبـود طـرفـدار دیگــری وقتی که مانده از تو دو زخم لب از لبم جز بـوسـه بر لـبت نـرسد کار دیگری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیتو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده گریه کردم! آمدی با «سر» خدایا حاجتم شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟! دست بردن بین مویَت؛ موبه مو مشکل شده عمه زینب تـازیـانه خورد جای ما همه نا ندارم! گـفـتنِ راز مـگـو مشکـل شده میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود چون برایم دیـدنِ از روبرو مشکل شده میکشم دست کبودم را به روی صورتت بوسه بر پیشانی و زخمِ گلو مشکل شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
بهشت نوری و سرشار از ریاحینی نسیـم عـطر دلانگـیز عود سیـمینی به لفـظ سادهٔ عـامی تو شـاهبـانـویی به لفظ غامض عرفان مُنیَالمُحبیّنی و در کلام و به منطق تمام تمجیدی به لفـظ فـلـسفـهدانـان تمام تحـسـینی شهیده! وارث مکسور ضلعها! خاتون! امـام و اســوهٔ آزادگی و حـقبـیـنی! تو شـاعـرانهتـرین آیـههای تلـمیحی به بیتبیت غـزلهای ناب تضمینی تـجــسـم هـمـهٔ آیــههــای ایــمــانــی تمام معنی حُب، شاهد «هلِ الدّین»ی فـقـیـه شــارح اُمُّالـکـتـاب عـشـاقــی که واژه واژه به توضیح و بسط و تبیینی سه ساله جلوهای از زینب علی هستی چنین که زِینِ اَبی، بر حـسین آذینی به دستِ بسته زینب سپر نه تنها، که به دستِ بـسـته زینُ العِـباد زوبیـنی هـماره نام بـلـندت نـوای ایـتام است و دین مشـتـرک دخـتران غـمگـینی صـدای خـسـته هر دخـتر رُواندایی نـوای دخـتـرکـان یمن، فـلـسـطـیـنی به خـواهـران بـرادر نـدیـده مدتها انیس و سنگ صبوری، امید و تلقینی نـمـاد عـاقـبت گـریـههای هـجـرانی تمام غـبطـه پـروانـگـان ز دیـریـنی که گشت بر سر تو آسیای دوران و به هر جفا که شد اما تو سنگ زیرینی تو فاطـمی نـسبی جلـوهٔ شب قـدری تو برتر از همه القـابی و عـنـاوینی زبان الکن من را ببـخـش ای بیبی بلد نبودم از این بیـشتر که میبـینی اشـارتی که خـرابم، شوم خـرابـاتی شبی زیارت دلبر به خواب نوشینی بُوَد که جان بـسـپـارم شـبـیه تو بانو به پای بوسی او عاقبت به شـیرینی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
نـويد وصل پـدر را به كاروان میداد به مـاه، ماهِ سـر نـيزه را نشان میداد رقــيــه تـولـيت آسـتـانِ رأسِ شـريـف به مـاه، اذن زيارت در آسـمان میداد هزار حوريه از چادرش زمين میريخت اگر كه چادر خود را کمی تكان میداد رقـيــه دخــتــر آقـای مـهـربـانـی كـه سرش به حامل سر نيزه سايبان میداد گرسنه بود، ولی از كـرامتش اين بس به دست دشمن خود رزق آب و نان میداد پدر عـقـيـق یمن را به دشمنان بخـشيد و او النگوی خود را به ساربان میداد شـبـانه از لب بـابـا كـمی شكـايت كرد چرا كه بوسه به لبهای خيزران میداد تـوان پـاشـدنش را گـرفت سيلیِ زجر وگرنه پيش پدر، ايـسـتاده جان میداد درسـت لـحـظـۀ وصـل رقــيـه و بـابـا بـرادرش به روی نيـزهها اذان میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ریحـانـهای که غـنچۀ نشکـفته پرپری یــاس بـهـشـتـی چـمـنـسـتـان کـوثـری وقـتی که راه میروی انـگـار فـاطـمه وقتی که حرف میزنی انگار حیدری آئـیــنـۀ شــهــود در ابـعــاد کـوچـکـی عشق و حیا و عاطفه از پای تا سری هـمـسنگـر حـماسه زینب به شام شـوم پـــیـــروز آن مــبــارزۀ نــابــرابــری فـرقـی نـمیکـنـد پـسـر و دخـتـر شـما چـونـان بـرادرت عـلـی اکبر دلاوری بـر مــأذن بـلـنـد حـقـیـقـت الـی الابــد فـــریـــاد عــاشـقــانــۀ الـلـه اکــبــری با سیل اشک و شعـلۀ جانسوز آه خود ویـرانـگــر بـنـای فـریب سـتـمـگـری نـیـلی شد ارغـوانـی رویت اگـر، ولی چشم خزان به دور، هـمیـشه معطری کهـنه نمیشود به خـدا روضههای تو در ســیـنـههـا شــرارۀ داغ مـکــرری
: امتیاز
|
ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
طور سینا بوده گویا سینۀ این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَلق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک میساید جبین کعبه مشغول طواف خیمهگاه اقدسـش بـا نـوای «ادْخُـلـُوهـا بِـسـَلامٍ آمِـنـِـين» فخـر بـفـروشد زمین کربلا بر آسمـان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نامهـایش غـاضِـریه، عَـقـر یا کـرببلا هر کدام از نامها با مقـتلی گشته قرین آیـههـای قـدر مـیآیـنـد بـا هـم کـربـلا کـاروان آیــههـای نــور قـرآن مـبـیـن یک به یک حوریهها مستوره و بین حجاب پـردهدار مـحـمـل آنهـا یل اُمُّ الـبـنـیـن شد مطاف نُه فلک قنداقۀ شیرخوارهاش حـاجـی گـهـوارۀ او آسـمـان هـفـتـمین آمده زهـرای مـرضیه به استـقـبالـشان پـیـشـواز کاروان آمد امـیـرالمـؤمـنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسـمانها نـیـز از اندوه او اندوهـگـین گفت بانو این زمین بوی جدایی میدهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجـر عزادارت شدند نوحه خوانی میکند زهرا برایت اینچنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را دادهای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخسارۀ "خدُّ التَریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خـیمه و عـمامه و انگـشـتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزهها خوردی به وقت گفتن "هل مِن مُعین"
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
انگـار سـرنـوشـتِ مـا را جدا نـوشـتند یـا آرزوی من را بـر بـادهـا نـوشـتـنـد امروز بِینِ این دشت مرگِ مرا نوشتند آنان که مـقـتـلت را در کـربـلا نوشتـند ای هستیام بگو که هستی به خواب، زینب برخـیز مرکـبت را از کـربـلا بگردان بـگـذار یـا بـمـیـرم یـا راه را بـگـردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان خیمه مزن به صحرا حکمِ قضا بگردان تا جان نداده پیشت از اضطراب زینب فـهـمیـدهام کـجـایی از نـالـههای زهـرا من هایهای گِـریَـم با وای وایِ زهـرا فـهـمـیدهام کجـایی از جایِ پـایِ زهـرا آنجاست جایِ گودال آنجاست جای زهرا نـگـذار تـا گـذارد پـا بـر تُـراب زیـنب از حال بُـرده ما را هـولِ سـپـاه دشمن تـرسـیدهانـد طـفـلان پیـش نگـاه دشمن جـمع حـرامـزاده حـجـم سـلاح دشـمـن پیـداست خـیـمۀ ما از خـیـمهگـاه دشمن میخـواهد از لبانت تنهـا جـواب زینب میترسم ای برادر از چشمِ آن کمانگیر از شومیِ حـرامی از شعبههای آن تیر از خنجران عریان از تـشنگیِ شمـشیر بیاختیار خوردم بر خاک، دستِ من گیر عباسجان نخواهـد اینجا رکاب، زینب ای کاش مینوشتی ما شیرخواره داریم یا دختران کوچک در این عِماره داریم در محملی عروسی با گـاهـواره داریم نه پـایِ راه رفـتـن نه راهِ چـاره داریـم اینجا نمان نگردد رویش خضاب زینب لبهـای ما از امروز از آفـتاب خُشکـید هـر قـدر آب آمد مثـل سـراب خُـشکـید تا دید حجم لشکر از اضطراب خُشکید برگـرد ای برادر شـیرِ رُباب خُـشکـید دلشـوره دارد از او از قحـط آب زینب اینسوست خار تشنه آنسوست آبِ جاری اینسوست تاولِ پا آنسوست زخمِ کاری یک مرد باشد ای کاش در قحط یار و یاری از حرمله بـپـرسـد نـامـرد بچه داری؟ میتـرسد از شکارِ طـفـل رُبـاب زینب من که نرفـتـه بودم جز مـجـلس زنـانه بـرگـرد تـا نــبـیـنـم دشـنـام و تـازیـانـه بگـذار تا گـلـویت بـوسـم به این بهـانـه سـر میبُـرنـد اینجا از پـشت، نـاشـیانه خانه خـراب زینب خـانه خـراب زینب
: امتیاز
|
ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست دو مـاه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست نگـاه مضطرب دختری، به روی پدر طـلـوع عاطـفـه از اوّلِ پگـاه شدهست بـرای آنکـه بـگـیـرنـد کــودکـان آرام حسین، سایهٔ پر مهر خیمهگاه شدهست «حبیب» میرسد از راه تشنهلب، هرچند حجـابِ آینه، گرد و غبار راه شدهست قیامت از عطشِ دیدنِ حسین به پاست به هرکه مینگری، تشنهٔ نگاه شدهست عجب ز کودک و گهواره نیست در این دشت ستاره، هـمـسفـر آفـتاب و ماه شدهست از آنکه ساغر «اَحلی مِنَ العسل» دارد بپرس، از چه زمان، عاشقی گناه شدهست؟ جمال ساقی لبتشنگان، در این عرفات هـزار مـرتـبه با مـاه، اشـتـباه شدهست گرفته راه نفس را به دشمن از چپ و راست دلاوری که عـلمدار این سـپاه شدهست میان معـرکه پـیچـیـده، بـوی پیرهـنش مگر که یوسف زهرا اسیر چاه شدهست؟ زمین به لرزه درآمد، زمان گریست، مگر حـسـین وارد گـودال قـتـلگاه شدهست؟ صـدای بـال زدنهای خـسـتـه مـیآیـد کـبـوتر حـرم ای وای بیپـناه شدهست چه جای حیرت از این رنگِ ارغوان غروب «شفق» به خون گلوی علی گواه شدهست
: امتیاز
|